- یکشنبه, 20 مرداد 1398
- 18:53
- _ترسناک
خلاصه:
داستان درمورد خواهر و برادری است که بخاطر مشکل خانوادگی مجبور میشوند به روستا رفته و پیش مادربزرگشان زندگی کنند ولی طی اتفاقاتی متوجه میشوند که حوادثی ماورائی در روستا درحال رخ دادن است
- 610 روز پيش
- مهسا تبا تبایی
- 4,583 بار بازدید
- ارسال نظر
من تورا میشناسم؟!
تو لبخند میزنی و اشکهای من نیز خواهند زد لبخند را...
یادم می آید :چشم های تو روزی پا به پا همراه من از کوچه ای به کوچه ی دیگر حجم کرخت و پر رنگ سایه ها را میپیمود و زیر لب با بغض زمزمه میکرد که چقدر از سکوت و تنهایی میترسد،تو حادثه سقوط را پشت سر گذاشته ...
- 620 روز پيش
- عسل موسوی نسب
- 606 بار بازدید
- ارسال نظر
دوخط موازی هیچوقت بهم نمی رسن.ما دو خط موازیی بودیم که سرنوشت برایمان اینگونه رقم زد...قرار نبود عاشق هم شویم.اما عشق که دلیل و منطق نمی شناسد...ازکجا معلوم شاید دو خط موازی هم عاشق هم شوند.
کم حرف شده بود, بیشتر اوقات را در اتاق می گذراند. از زندگی خسته بود . خسته.... مادر وارد اتاق شد مثل چند وقت اخیر ...
- 621 روز پيش
- یاسمین ابراهیمی
- 716 بار بازدید
- یک نظر
- 622 روز پيش
- ستایش
- 6,705 بار بازدید
- 2 نظر
گاهی دنیا بی رحم تر از آدم ها عمل می کند. گاهی می بر شخصی را عزیز ترین کس دیگری است. دنیا بی رحم تر از خیال من و تو است.
از پنجره خیره به بیرون بود. غرق در فکر و خیال... دستی روی شانه اش نشست, برگشت و با لبخند لب زد: مادر جون چرا از زیر اون دستگاه میاید ...
- 626 روز پيش
- یاسمین ابراهیمی
- 521 بار بازدید
- یک نظر
حال ما خوب است
از آن خوبهایی که موقع بغضهایمان می گوئیم
از آن خوبهایی که اشکمان را پاک می کنیم و میگوئیم حساسیت فصلی است.
سری تکان میدهیم و می گذرانیم این روزهارا...
ادای آدمهای قوی را درمیآوریم و برای اشکهایمان
دنبال یک گوشه ی دنج
به دور از پچپچ های آدمها میگردیم.
ادامه میدهیم روزهایی که خیال بهتر شدنشان را داریم.
میان همین ...
- 626 روز پيش
- زینب قشقایی
- 433 بار بازدید
- ارسال نظر