تو میآیی :
تو نیستی. نیستی اما من به طبق عادت دیرینه، هر غروب تابستان، به بلندای دشت میروم و مینشینم به تماشای منظرهای که عشقمان را ساخت.
نمیدانم، هنوز هم چیزی از رقص احساسمان به یاد داری یا نه؟ اما من، هنوز هم در تماشای تابلویی که برایمان عشق میساخت؛ غرقم.
هنوز هم لباسهایم را با تو و به یاد طرز پوشیدن ...
- 255 روز پيش
- مرضیه باقری دهبالایی
- 255 بار بازدید
- ارسال نظر
- جمعه, 29 فروردین 1399
- 11:35
- دلنوشته
خیره در خاطره نقره فام، تمام خیالم را به پرواز در میاورم.
زیر نور مهتاب می خواهم با پیچک ها حصاری به دور خود و خیال آشفته ام بکشم.
با خود خلوت کنم.
امشب می خواهم خود را مهمان یک فنجان تلخ کنم.
تلخ تر از روزگارم...
همین امشب،
خواستم به تو فکر نکنم اما
خاطرات تو،
تمامِ مرا در آغوش میکشد و عشقت جولان ...
- 361 روز پيش
- دخترزمستانی
- 224 بار بازدید
- ارسال نظر